مرد نجاری در حال ساختن پایه یک میز از چوب درخت کاج بود که متوجه میشود این چوب قدرت صحبت کردن دارد، برای همین کمی نگران میشود. او برای خلاص شدن از دست این چوب آن را به پیرمرد فقیری به اسم «ژپتو» (Geppetto) میدهد، اما ژپتو با صرف وقت زیادی روی آن، یک عروسک چوبی به اسم «پینوکیو» (Pinocchio) میسازد. پینوکیو از همان ابتدا شروع به اذیت و آزار پیرمرد بیچاره میکند و هنگامی که ساخت پاهایش کامل میشود و راه رفتن را یاد میگیرد، از خانه فرار میکند. ژپتو به دنبال او میرود و میخواهد او را به خانه باز گرداند اما به اتهام آزار رساندن به این عروسک توسط پلیسها دستگیر و به زندان فرستاده میشود. وقتی پینوکیو به خانه برمیگردد، اسباب بازی دیگری که داخل خانه وجود داشت شروع به نصیحت او میکند و به او میگوید که باید با ژپتو بهتر رفتار کند اما پینوکیو عصبانی میشود و اسباب بازی را خراب میکند. همان شب پینوکیو نزدیک گاز میشود اما پاهایش را میسوزاند و متوجه میشود که ژپتو همانند پدر اوست و به او نیاز دارد. پدر ژپتو دوباره برای پینوکیو پاهای جدیدی میسازد و از آنجایی که هنوز پینوکیو را دوست میدارد، وسایل با ارزشی هم که برایش مانده است را میفروشد و پینوکیو را به مدرسه میفرستد. پینوکیو متوجه میشود با وجود اخلاق بدش، قلب مهربانی دارد، پس تصمیم میگیرد تا پول دراورده و به پدر ژپتو کمک کند اما در این راه وارد ماجراها و دردسرهای بزرگی میشود.
نظرات (0)