برن و لوتین
حدیث برن و لوتین (Beren and Lúthien) بخشی از کتاب سیلماریلیون (Silmarillion) است که به ماجرای عاشقانه لوتین تینوویل فرزند تینگول (Thingol) شاه دوریات (Doriath) و ملیان (Melian) مایا (Maia) و برن که از آدمیان سرزمین میانه (Middle-earth) بود میپردازد.
برن پسر باراهیر (Barahir) که از خاندان بئور (Bëor) ، اولین خاندان اداین (Edain) بود، لوتین را هنگامی که در جنگل های دوریات میرقصید و آواز میخواند دید و عاشق او شد.
تینگول شاه برای ازدواج آنها شرطی سخت تعیین کرد: بازگرداندن یکی از سیلماریلها (Silmaril) که در دست ملکور بودند. برن گردن نهاد و به جستجوی سیلماریل روان شد ولی به دست سائورون (Sauron) نایب ملکورگرفتار گشت. در نهایت آنها به آنگباند (Angband) رسیدند و سیلماریل را دزدیدند، هر چند زمانی که قصد فرار از آنگباند را داشتند، گرگ بزرگ کارخاروت (Carcharoth) که شخصاً به دست مورگوت (Morgoth) پرورش یافته بود، بیدار شد. برن از دادن جواهر سر باز زد و امیدوار بود که نور سیلماریل این هیولا را دور کند اما اشتباه میکرد. کارخاروت دست او را گاز گرفت و از جا کند و دست برن را با سیلماریل بلعید از آن پس بود که برن ملقب به ارخامیون (Erchamion) یا یک دست شد، شدت سوزش سیلماریل به حدی بود که کارخاروت دیوانه وار به سمت فرمانروایی دوریات در حال دوید. لوتین و برن بیهوش توسط عقابهای مانوه (Manwë) نجات پیدا کردند. برن در شکار کارخاروت شرکت کرد و آن هیولا را با سیلماریلی که درون شکمش بود از بین برد. جستجو به پایان رسیده بود اما برن هم به طرز وحشتناکی مجروح شده بود و رو به مرگ بود. شدت عشق لوتین به برن آنقدر زیاد بود که به محض اینکه خبر مرگ برن به او رسید، او نیز بر روی زمین خوابید و از دنیا رفت. روح او به تالارهای ماندوس (Mandos) رفت. در آنجا او این اجازه را پیدا کرد که نزد ماندوس والار برود و از او یک درخواست بکند. هم برن و هم لوتین این اجازه را یافتند که عمری دوباره داشته باشند، اما هر دوی آنها به مرگ انسانی دچار شدند و روحشان به آنطرف دیوارهای آردا به محلی ناشناخته میرفت...
نظرات (0)